نتایج جستجو برای عبارت :

به خاطر روشنا

+ خب بینندگان و حضار گرامی همین الان خبر دادند هواپیماخانم دکتر روشنا از آلمان به مقصد ایران _ تهران به پرواز در آمد تا ساعاتی دیگر شاهد سخنرانی های ایشون در رابطه با اختراعات و پیشرفت های ایشون در کشور آلمان و برنامه های ویژه ایشون برای ملت عزیزمان خواهیم بود. پ.ن : من این چالش فقط بخاطر بهار عزیز شرکت کردم و از فرزانه جون و دختر بی نام  و مهسا جون هم می خوام شرکت کنند
دیشب رفته بودیم برای مراسمِ جشنِ میلاد . آتیش بازی رو تا حالا از نزدیک ندیده بودم . خیلی با حال بود . مِث میدون جنگ بود . محمد حسین که خیلی ترسیده بود و فقط می گفت بریم :) آخرش هم دو تا عیدی گرفتیم از حضرت . خانم روشنا می گن دقیقا وسط مراسم ازشون خواستم که شب میلادشون یک عیدی به ما بدن :) با خودم می گم خوش به حالت که دعاهات انقدر به استجابت نزدیکه ... این حتما به برکتِ دختریه که قراره خدا بهمون بده ... خانمِ روشنا به شدّت به این موضوع اعتقاد دارن که بچّه
وقتی داشتیم از ماشین پیاده می شدیم همسایه ی پدرم هم در حالی که ماسک زده بود پیاده شد . توجهی نکردم و رفتم سمت در . نزدیک در که رسیدیم روشنا گفت : "دستش ساک بیمارستان امام حسین بود ، بیمارستان امام حسین کرونایی ها رو بستری کردن". مادرم زنگ زد خونشون . روشنا درست حدس زده بود خانم همسایه کرونا گرفته و بعد از مرخص شدن از بیمارستان خودشو تو خونش قرنطینه کرده . خلاصه این که کرونا بیخ گوشمونه و بابا که دیابت داره و این بیماری خیلی براش خطرناکه ۲۰ متر با ا
سامانه بیان یا همین بلاگ دات آی آر خودمان سامانه ی خوبی است و مثل خیلی از بلاگر های داخلی که درجا زده اند و دلخوش به کاربران زیادشان کرده اند نیست. هنوز دلم می خواهد بیشتر وبلاگ بنویسم دغدغه هایم را بدون ترس از تمسخر بنویسم . 
سیاسی نوشتن هم انگیزه می خواهد هم حوصله من هم فعلا حوصله ندارم . دوست دارم به ادامه تحصیل فکر کنم دوست دارم زبانم را بهبود ببخشم دوست ندارم درجا بزنم . اما انگار تاهل و اشتغال و پدر بودن آن قدر بیست و چهار ساعته هستند که نم
به روشنا می گم : " وقتی زنگ می زنم و صدای پسر رو می شنوم که با یک حالت درماندگی و غم عجیبی "بابایی" صدام می کنه و میگه بیا منو ببر خونه ، خیلی دلم براش می سوزه . کاش الآن کنارش بودم ... "
و روشنا بهم می گه : " بچه های شهدای مدافع حرم ک رفتن و شهید شدن مگه بچه هاشون باباشونو دوس نداشتن و براش گریه نکردن؟ اما هدف باباهاشون مهم تر بود از دل بچه ها ... " . روشنایی که می دونم خودش دلش بیشتر از بچه ها هوای خونه و زندگیشو کرده ... وقتی روشنای امروز رو با روشنای 6 سال
خواهیم دید که از این عمیق‌ترین نقطه‌ی تاریکی، از این خوابناک‌ترین عمق جهل، روشنا سر خواهد زد و موسیقی خواهد‌ بارید؟ بی‌شک پس از اغمای ترس و خوش‌خوشان غفلت، از رنج تاریخی در پیش روست. خوشا رنج و گنج های شکفته‌اش به خون جان و عرق شرافت. خوشا پس از این، تاریخ نو.
حلمی |‌ کتاب لامکان
اول از همه سلام به همگی
راستش ما شاید توی این وب فیکشن آپ کنیم
برناممون هنوز مشخص نیست
ولی خوشحالیم به شماها پیوستیم
شاید بهضیاتون منو بشناسین، من فریمام دوست روشنا
با یکی از دوستام این وبو زدیم
خوشحال میشیم به وبمون سر بزنین
✅ فقه رسانه بدون روش شناسی اجتهاد شکل نمی گیرد
استاد مبلغی:▫️هیچ فقه مضافی بدون روش شناسی اجتهاد شکل نمی گیرد▫️عدم روش شناسی و اتکا به ارتکازات ذهنی، مقرون به خطاست▫️اگر روش شناسی اجتهاد نباشد، فقه ما با این دنیای متحول نمی تواند دست و پنجه نرم کند▫️باید بر اساس دستگاه های روشمند فقهی جلو برویم▫️شیخ انصاری روش پیچیده ای دارد، پیچیده تر از او، صاحب جواهر است که اتخاذ روش از او سخت است.
(دومین جلسه روش شناسی اجتهاد آیت الله خامنه ای بر
بااااران و دناااا استادای کیپاپ من❤
یاسی و لیندا ملکه و پادشاه هارتم
مهیاسی بهترین حامی من با نظرای خوشگلت
ریحون نمکی لپ گردالی من، آبجی کوچیکه
ملوودی خواهر مهربون نانازم
روشنا و نورا و نیکا رفیقای باحال با معرفتم
ویستا معشوقه ی من و رامتین پسر بی تربیت دوست داشتنی
Z رفیق دیوونه ی با مرام خودم
ددی بزرگواااااااااارممممممم❤
هستیییی جونم که ۲۸ ام تولدته، تولدت مبااااارک
نیلوی مهربووونم دوست حامی من
پریسای ناناز خوشملم
بهااااار بی همتای نف
حالم خوب نبود . نمی دونستم چرا . گفت چی شده ؟ چرا حالت خوب نیست ؟ تو این روزا اولین چیزی که در جواب این سوال به ذهن آدم میرسه مشکلات مالیه . منم همینو بهش گفتم اما چند لحظه بعد با خودم گفتم نه ، درد من مشکلات مالی نیست . گفت ولی من می دونم چرا حالت خوش نیست . چون قراره چند روز دیگه بریم مشهد . چون هوایی شدی . منم همین طورم ...
+ فوتبال که بازی می کنیم از اول تا آخرش باید سفت و محکم باشیم . یه لحظه که شل بگیریم می خوریم زمین . حتی وقتی توی وقت های تلف شده ی ب
بسمه تعالی
-احتراما به استحضار می رساند به دلیل تمرکز
برنامه های درسی دانش اموزان در طول هفته وخصوصا ساعت اول  برنامه کلاسهای طرح روشنا به صورت شش ساعت در
هفته در ساعات پس از نماز جماعت ظهر وعصر (دوساعت اخر) در روزهای شنبه و یکشنبه
وچهارشنبه به صورت چرخشی جهت کلاسهای که برنامه انها مشخص شده بود اجرا شد وتمام
کلاسها از یک برنامه چهار جلسه ای برخوردار شدند.
-از مدرس مجری طرح خواسته شد باتوجه به تعداد
جلسات هر کلاس در مورد مسائل دینی و مذهبی و اح
داستان چوپان دروغ گو رو که هممون شنیدیم . کسی که انقدر دروغ می گفت که از یه جایی به بعد مردم فکر می کنن تمام حرفاش دروغه . من یه ویژگی ای دارم که زود آدما رو چوپان دروغ گو می کنم . فقط کافیه یک بار بهم دروغ بگه دیگه از اون به بعد در مورد تمام حرفاش سوء ظن دارم . غافل از این که آدما ممکنه گاهی اشتباه کنن . نباید به یک اشتباهشون تماما قضاوتشون کرد . 
+ چند روزه بچه ی همسایه مون مریض شده . همون که همبازی محمد حسینِ ماست . ما هم چون می ترسیم محمد حسین هم مری
تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می دارمتو را به خاطر عطر نان گرمبرای برفی که آب می‌شود دوست می‌دارمتو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارمبرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریختلبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم
تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارمبرای پشت کردن به آرزوهای محالبه خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارمتو را برای دوست داشتن دوست می‌دارمتو را به خاطر بوی لا
وقتی تصمیمون برای اومدن به یه شهر غریب قطعی شد می دونستم که بین دوستان همسرم برای تنها نبودن خانمها جلسه هفتگی ای هست که دعای کمیل خونده میشه . شاید تا اون موقع توی جلسه ی دعای کمیل شرکت نکرده بودم .
قرار گرفتن توی فضای جدید با شنیدن دعا اون هم گاهی با صوت همسر و دور از خانواده بودن خیلی اون دعا و فضاشو برام دلنشین می کرد . آرامشِ توی اون فضا و خاموش بودن چراغ ها و روضه ی آخرش یه جس عجیب به آدم می داد ... شیردادن به محمد حسین کوچولو و فکرِ این که چقد
همه شان یا به خاطر بوفون رفته اند به یوونتوس،
یا به خاطر عظمت تاریخچه به یونایتد،
یا به خاطر جذابیت پروژه جاه طلبانه، به پاریسن ژرمن.
اخبار فوتبال را که دنبال می کنی عجیب است.
هیچ کس به خاطر پول به هیچ تیمی نمی رود مگر در لیگ چین و قطر!!!

پ.ن: صداقت غربی ها دارد دیوانه ام می کند.
چقدر خوب اند این غربی های قانون مدارِ اخلاق گرا.
رو دلم انگاری یه وزنه ی سنگین و بزرگ گذاشتن خیلی سنگین 
یه چیزی انگار قلبمو فشار میده شاید عذاب وجدان دلاییه که شکستم شاید به خاطر حس نفرتی که تو عمق دلم کاشته شاید به خاطر یادآوری همه ی حماقتاییه که کردم یا به خاطر حرفی که زدم و پاش نموندم 
اگه به خاطر یکی از اینا بود که خوب بود ولی وقتی به خاطر همه ی ایناس میشه نور علی نور . 
کاش میشد یه کاری کنم با این وزنه ی لعنتی کاش میشد درستش کنم این تپش قلبی رو که پایین نمیاد کاش میشد یه کاریش کرد 
دیگه حت
برای قهوه سرد و غذای شب مانده
برای دیدن صدباره ی پدر خوانده
برای آن ها که در تنت مرور شدند
به خاطر آنهایی که از تو دور شدند
به خاطر غزل گیر کرده در دهنت
برای مرده ی جا مانده زیر پیرهنت
برای چاقو دادن به دست های جدید
برای دوست شدن با شکست های جدید
به خاطر همه گریه های نیمه شبی
خدای گم شده در چند جمله عربی 
برای خاطر شعر، این دکان رنگ رزی
برای این ادبیات فاخر عوضی 
به رقص مرگ میان تنت ادامه بده
نفس بگیر و به جان کندنت ادامه بده
با توجه به اینکه کودکان و نوجوانان جامعه ی ما، جوانان آینده هستند و هر چه برای آنان سرمایه گذاری شود در حقیقت ذخیره یی برای آتیه ی مملکت اسلامی ماست، هفته کودک و برگزاری باشکوه آن از اهمیت ویژه یی برخوردار است. در همین راستا کتابخانه عمومی شهید علمدار با همکاری مهدکودک روشنا تلاش نمودند تا این هفته برای تعدادی از این عزیزان، روزی به یاد ماندنی و باشکوه باشد.             
              
دوستت دارم...
به سان یک دیوانه، به سان یک سرباز 
به سان یک ستاره سینما 
دوستت دارم، به سان یک گرگ، به سان یک پادشاه 
به سان انسانی که من نیستم 
میدانی من اینگونه دوستت دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخند
از ازل، خواب عشق با آمدن تو تعبیر می شود.
محبت با اجازه تو از کلبه عشق خارج می شود.
صداقت با یاد تو محکم تر گام بر می دارد
و 
احساس با نسخه تو برای آدمیان تجویز می شود.
مادرم ...
ای زیباترین زیبایی عالم ...
ای الفبای وجود من ...
ب خاطر ساعاتی که مرا با خود حمل میکردی 
ب خاطر ساعاتی که مراقب من بودی
از تو سپاس گزارم 
و
ب خاطر مهر مادرانه و نابت
ب خاطر بهشتی که فقط خداوند قیمتش را می داند 
برایم دعا کن ...
دعا کن که در بحبوحه پلیدی ها و ناملایمات روزگار دست
کتاب پارسا : هادی محمدیان/سعید حسینی، نشر روشنا
 
خلاصه:
پارسا پسر بچه باهوشی است که پدرش دانشمند برجسته ی هسته ای است و نور فیروزه ای را کشف و ابداع کرده است که دستاوردی شگفت انگیز در زمینه ی انرژی هسته ای است که اگر منتشر شود و به قلب های انسان ها بتابد، تمام بیماری های جسمی و روحی را از بین خواهد برد. اما نیرو های اهریمنی پدر پارسا را می ربایند تا نیروی فیروزه ای را تبدیل به تشعشعات آتشین کند که نتایجی برعکس خواهد داشت و جهان را به جنگ و خونری
 
رسول خدا (صلی الله علیه و آله):ای بندگان خدا، به خاطر خدا دوست داشته باشید و به خاطر خدا غضب کنید، به خاطر خدا یاری کنید و به خاطر خدا دشمنی کنید،همانا به ولایت الهی نمی رسید مگر اینکه چنین باشید و طعم ایمان را نمی چشید مگر اینکه اینچنین باشید.صفات الشیعه، ص45.
خب... این یه جورایى چالشه و از همتون دعوت میکنم که انجامش بدین*---*
از هیچکس ممنون هستم که منو به این چالش دعوت کرد(شایدم باید از خودم ممنون مند باشم) 
 
 
 
گوگولى هاى بیان که تا الان عکسشونو دیدم:نورا 10.....جیسوگ.... ویستا... نیکا.. اونیکى نیکا... عطسه.... مبینا ربات..... هانیه.... هستى.... محنا.... روشنا.... صدرابهتون نمیگم جیسوگو از کجا دیدم.. از یجا دیدم...عاها.... تو پسته روشناهم (عکساى خودش) لینکه عکسه سیما گوگولى و نسیبه رو دیدم*-*(فوضولم خو چه کنم.. ) 
 
 
 
گوگو
حالا بزارید ی کمی هم خودمو تحویل بگیرم عزت نفسم خدشه دار شدخداییش اونقدرا هم بچه بدی نبودم
واقعا درسخون و به عبارتی درس دوست بودم
از مدرسه رفتن لذت می بردم
هنوزم وقتی میرم تو کلاسام از کل دنیا غافل میشم حتی اگر وسط درسا بحث سیاسی و اقتصادی کنیم و غر بزنیم :دی
1. یادمه وسط برف داشتم میرفتم مدرسه؛ عمو گفت کجا مدرسه ها تعطیله. باورم نشد و تا در مدرسه رفتم :دی (بیشتر شبیه اسکول بودنه تا نقطه روشن) 
2. همیشه خیلی با احترام با همه برخورد میکردم
3. سبک تغ
به‌خاطر سین. که امروز زل زد توی چشمام و همه چی‌رو صادقانه گفت؛ زل زد بهم و حقیقت رو -هرچه‌قدر بد و نابود- کوبید تو صورتم. به خاطر سین. که شجاعتش رو بهم داد و یادم داد که باید دستمال ببندم دور چشمام و چشم‌بسته، «فقط و فقط برم».
همه چیز را میشه دوست داشت
مثلا ...
درخت را
نه به خاطر میوه اش،به خاطر سایه اش که بر سر دوست و دشمن می افکنه
دیوار را
نه به خاطر بلندی اش،برای اینکه هیچ وقت پشت آدم رو خالی نمی کنه
دریا را
نه به خاطر بزرگی اش، برای یک رنگی اش،
ادامه مطلب
شما نماز منید. پسرم خواهرت را خوابانده‌ام و حالا همین‌طور که یک دستم به گهواره توست و نیم‌نگاهم به چشمان خواب‌زده و نیمه‌بازت، می‌نویسم. حقیقت این است که شما عشق منید و همه وجودم و تماشایتان لذت‌بخش‌ترین تجربه دنیا، ولی هرچه برایتان می‌کنم به خاطر خداست. به خاطر او که مالک همه‌ٔ عالم است و سخی؛ که شما را به من بخشید. شمایی که دست هیچ بشری قادر به آفرینشتان نبود. زیبایان کوچک دوستتان دارم؛ بیشتر به این خاطر که عاشق خدایتان هستم. 
شما نماز منید. پسرم خواهرت را خوابانده‌ام و حالا همین‌طور که یک دستم به گهواره توست و نیم‌نگاهم به چشمان خواب‌زده و نیمه‌بازت، می‌نویسم. حقیقت این است که شما عشق منید و همه وجودم و تماشایتان لذت‌بخش‌ترین تجربه دنیا، ولی هرچه برایتان می‌کنم به خاطر خداست. به خاطر او که مالک همه‌ٔ عالم است و سخی؛ که شما را به من بخشید. شمایی که دست هیچ بشری قادر به آفرینشتان نبود. زیبایان کوچک دوستتان دارم؛ بیشتر به این خاطر که عاشق خدایتان هستم. 
خیلی ارام فنجان چایی م را فوت میکنم و
کتاب مورد علاقه ام را میخوانم...
درب خانه باز میشود ... چایی را خورده یا نخورده رها میکنم
و با لبخند به استقبال بهترین مرد دنیا میروم.
سفره را برایش پهن میکنم و ناهاری که با بیشترین دقت
ممکن پخته ام را به ظرافت در سفره میچینم...
دخترهای دوقلو مان را در اغوش میگیرد و 
همه سر سفره مینشینیم :))
اولین بار بود که به یه چالش دعوت شدم از طرف روشنا‌خانوم :)
اولین چیزی که تو ذهنم اومد رو گفتم و نوشتم ...
ولی چالش باحالی بود
بسم الله
 
امشب مستند "نان گزیده ها" راجع به کارگران هپکو رو دیدم و بغض کردم.اولش بغضم به خاطر روزهای خوبِ از دسته رفته ی این خاک به خاطر دزدی های ناتموم این آدم ها بود.ولی بعدش بغضم به خاطر ناتوانی خودم بود.که انگار هیچ کاری از دستم برنمیاد و فردا صبح همه ی این ها از یادم میره.از یادم میره و انگار اصلا وجود نداشته.میرم گم میشم تو زندگیِ پر از هوس و لذتِ خودم.انگار نه انگار که کلی آدم همین امشب شب رو با عذاب گذروندن و من هیچ کاری براشون نکردم.یه جا
روز به روز خاطر مبارکمون رو باید آزار بدیم که خاطر نامبارک دیگران و اطرافیان از حرفامون، کِردارمون و افکارمون رنجیده نشه.
کِی برسه اون روزی که بیخیال تموم این مسخره بازیا بشم و بزنم به سیم اول و آخر و برم که خودم باشم و خودم و خاطر مبارک همایونیم اصن.
این که توییترم دارن به حرم سرا و میکده شون تبدیل میکنن از عوارض روشن فکری و آزادی بیانشونه.
بریم که برا آزمون آزمایشی ارشد که جمعست آماده شیم.
چون همیشه نگران فراموش شدنم.
من بقیه رو فراموش نمی کنم.هرگز کسی رو فراموش نکردم.چهره شون از خاطرم پاک میشه ولی خودشون همیشه در من می مونند.بدون چهره ای که موقع فکر کردن بهشون به خاطر بیارم.
نمی دونم من برای بقیه چی هستم.آیا غبار بی چهره ای از کسی هستم که روزی اونجا بود؟
و یا شاید هیچ چیزی نباشم.که امیدوارم این طور نباشه.
بزرگترین ترس من اینه که بلند شم و ببینم دیگه نیستم...و هیچ کسی نبودنم رو نبینه.
چون میخوام به خاطر سپرده بشم.چون میخوام اینجا ب
خواهر دار شدم. خواهرهایی که هنوز معلومم نبود که در پذیرفتن دست محبتشان کوتاهی کرده ام. هنوز معلومم نبود که دزدکی چقدر دل بهشان سپرده ام و چقدر بار تنهایی عاطفی ام را روی دوش مهرشان گذاشته ام. اما همیشه یک چیز سخت این وسط هست. این جور وقتها....این جور دلگشودن ها و دل سپردن ها الان که توی انبساط است و خرم است و خوب است برای روزی که انقباضی پیش می آید مهیایمان می کند یا نه؟
آیا من روزی که کوچکترین ناراحتی و صدمه ای در راه این دوستی ها برایم پیش بیاید
عشق را اینگونه شناختم که تا فاصله ای میان من و معشوق باشد عشق هم هست . فاصله که رفت عشق هم می رود و جایش را آرامش می گیرد . اما در میان این آرامش هم می توان عشق هایی را تصور کرد . دیشب قبل از رسیدن مهمان ها فهمیدم که بعضی لبخند های روشنا خیلی برایم خاص جلوه می کند . رنگ محبتش متفاوت است . یک محبتی که با اعتماد ترکیب شده و شیرینیش دوچندان است . می توانم بگویم " عاشق " این لبخند هایش هستم ...
+ همیشه با خودم می گویم این کار را بکنی خدا به تو لبخند می زند . هم
اماره یعنی بسیار امر کننده به بدی. نفس لوامه، همان نفس مومن است که همواره او را در دنیا به خاطر گناهانش وسرپیچی از اطاعتش ملامت می کند. بعضی گفته اند: نفس لوامه، جان آدمی است، چه انسان مومن صالح وچه انسان کافر . برای این که هر دوی این جان ها آدمی را درقیامت ملامت می کنند. نفس کافر، کافر را ملامت می کند به خاطر کفر و فسادش. و نفس مومن، مومن را ملامت می کند به خاطر کمی اطاعتش و این که
ادامه مطلب
یه روز و یه شب محمد حسینو ندیدم دلم براش تنگ شد . نباید به خاطر سختی داشتن بچه ناشکری کنم . خدایا شکرت به خاطر بچه های خوب و سالمی که به ما دادی ...
+ خیلی غصه دندون دردشو می خورم . می دونم خیلی از دندون پزشکی می ترسه اگه ببریمش . خداکنه یه جوری خودش خوب بشه !
تو خیابون بودیم. به آقامون گفتم دلم نمی خواد برم خونه , بیا بریم خونه بابات اینا. باباش اینا رفتن کربلا خونه نیستن , خواهرشوهرم و عمه و مامان بزرگشون هستن خونه( مامان بابای آقامون توی یه اتاق تو خونه ی پدرشوهرم زندگی می کنند که هرکدوم از بچه ها نوبتی میان پیششون که مراقبشون باشند , خواهرشوهرمم برا اینکه عمه شون تنهاست اومده بهشون سر بزنه ) 
الان ساعت ۲۳:۴۳ روز دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸ هست , من هم برا اینکه دلم واشه یکم به گل های قالی نگاه می کنم , یکم به ب
رفتیم بیرون ساعت یک بعد از نیمه شب. فقط به خاطر برف. فقط به خاطر اینکه چندین سال بود دم تولدم برف نیومده بود. توی خیابون فقط ما داشتیم راه می رفتیم. انگار یکی داشت اکلیل می پاشید رو زمین. چند ثانیه ایستادم تا یادم بمونه برای بعدها. مثل تمام شب هایی که از بهمن یادم مونده. خوب یا بد. 
+ خدا خیرش بده . کلید دوچرخه ش رو می ذاره رو کنتر برق می گه هر وقت لازم داشتی بردار برو . یه چند روزی با دوچرخه ی آقای همسایه می رفتم . اما بعد چند روز دیدم خیلی خسته میشم . تن و بدنم دیگه برای ادامه ی روز توان کافی نداره . صبر و حوصله م هم کم میشه . بیخیال شدم ...
++ بین روز گرسنم شد . رفتم یه چی بگیرم برا خودم . یاد محمد حسین افتادم . بد عادت شده هر دفعه میرم خونه میگه بابا برا من چی خریدی ؟! گفتم نمیشه که هر دفعه براش کیک و ویفر و اینا بخرم ، ضرر داره . گفتم
یا رب نظر تو برنگردد
تولد امسالم به خودم یه کتاب هدیه دادم. "من سر قولم هستم"
لطفا سر قول‌هات بمون.
پای آروزهات وایسا. براشون زحمت بکش. سختی‌هاشو قبول کن. کوتاه نیا. اگر ترسیدی هم پا پس نکش. اگر نمی‌تونی جلو بری حداقل عقب نرو. یک کم صبر کن. نفس بکش. شجاعتتو جمع کن و دوباره شروع کن.
فقط بدون نباید از رو بری. هر چقدر هم سخت باشه تو باید سخت‌تر باشی.
اگر دردت میاد به خاطر اینه که داری رشد می‌کنی.
اگر واسه تو پیش اومده به خاطر اینه که توانایی حلش رو دار
سکانس اول : هوا به شدت گرم بود ، شُر شر عرق می رخیتیم . اولین بار بود که تابستونِ شمال رو تجربه می کردیم . خدا رو شکر کولر ماشین رو قبلش درست کرده بودیم . داخل ماشین قابل تحمل بود و بیرون غیر قابل تحمل ! داداش از همون لحظه ی اول رفت تو کارِ تُنبان و زیرپوش ! اما من سعی داشتم مقاومت کنم . پیرهن تنم بود و هی به این خان داداش نگاه می کردم که چقدر خوش به حالشِ با زیر پوش ! یک گام عقب نشینی کردم . دکمه هاش رو باز کردم . اما باز هم غیر قابل تحمل بود . یه خرده که
جاله بدونید که توی نور کم، احساسات آدما بر عقلشون غلبه می‌کنه. اینو از اونجایی فهمیدن که توی یه فروشگاه، اگه نور یه راهرو یه ذره کمتر باشه، خریدارها کمتر منطقی عمل می‌کنن.به خاطر همینه که نور کافه‌ها معمولاً کمه...به خاطر همینه که آدما شبا صادق‌تر می‌شن...
تو خیابون بودیم. به آقامون گفتم دلم نمی خواد برم خونه , بیا بریم خونه بابات اینا. باباش اینا رفتن کربلا خونه نیستن , خواهرشوهرم و عمه و مامان بزرگشون هستن خونه( مامان بابای آقامون توی یه اتاق تو خونه ی پدرشوهرم زندگی می کنند که هرکدوم از بچه ها نوبتی میان پیششون که مراقبشون باشند , خواهرشوهرمم برا اینکه عمه شون تنهاست اومده بهشون سر بزنه ) 
الان ساعت ۲۳:۴۳ روز دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸ هست , من هم برا اینکه دلم واشه یکم به گل های قالی نگاه می کنم , یکم به ب
قشنگی یعنی دختر بودن..و دختر بودن هم یعنی قشنگی
وقتی دختر باشی میتونی بهترین چیزای دنیا رو بچشی و از ته قلب حسشون کنی
یه دختر وقتی تو خونه پدرشه تاج سر خانوادست
یه دختر وقتی طرفدار یه گروه یا شخصی میشه تا تهش پاش میمونه...و با تمام توانش برد اون گروه یا شخصو تامین میکنه
یه دختر وقتی عاشق میشه همه چیزشو پای عشقش میزاره حتی اگه به معنی ذره ذره اب شدنش باشه
یه دختر وقتی ازدواج میکنه عقل کل زندگیشه و زندگی خودشو و همسرشو میسازه
یه دختر وقتی مادر میش
تو کجایی وقتی اشکمو به خاطر دوست داشتنت درمیارن؟ وقتی میخوان به جای من ازت انتقام بگیرن درحالی که من بخشیدمت و رهات کردم تو کجایی ساعت سه و پونزده دقیقه شب؟ به چی فکر میکنی؟ با کی حرف میزنی؟خوابی؟ بیداری؟ روزات چجوری تموم میشن؟ امتحانات چجوری پاس میشن؟ تو کجایی الان که هم باید به خاطر جدا شدن ازت زجر بکشم هم به خاطر اینکه یه دوست روانی دارم که سر تو اذیتم میکنه؟ تو کجایی که بهت غرشو بزنم تو کجایی که حرفمو گوش کنی بگی چشم هرچی تو بگی تو کجایی ک
از ته قلبم دعا میکنم و امیدوارم که فردا این معضل قطعی اینترنت حل شده باشه.نه به خاطر خودم،راستش برای من چندان مشکلی ایجاد نکرده و مساله ای جدی نیست.بلکه به خاطر آدمهای سخت کوش و تلاشگری مثل آی دا و هزاران نفر دیگه مثل اون که نیاز مبرم و شدیدی به اینترنت دارن و این قطعی اینترنت داره زحماتشون رو به باد میده...
فکر می‌کنم لابد یه بخشیش به خاطر اینه که با آدمایی می‌گردم که منو نمی‌فهمن.همیشه لازم نیست بفهمن آدما.شوخی کردنای ساده و وقت گذروندن و حرف زدن این حرفا رو نداره.می‌دونم خوشحال نبودنم به خاطر این چیزای درونیمه ولی امشب به سرم زد شاید به خاطر اینه که اطرافیان مناسبی پیدا نکردم.راستش یه بخشیش به نظرم واقعا به خاطر اینه که بزرگتر از سنمم.بخش اعظمش هم به خاطر حال بدمه.دروغ چرا وقتی بهم می‌گن بزرگتر از سنمم خوشحال میشم چون یه جورایی «فهمیدن» هم
یه وقتایی هم ارزو میکنم مرد عنکبوتی می بودم ، نه به خاطر اینکه جون ادمارو نجات بدم و نه به خاطر اینکه با تار هام از کل شهر اویزون بشمفقط و فقط واسه اینکه بعضی موقع که نشستم و میخوام چیزیو بردارم تار بزنم بهش بکشمش نه اینکه پاشم برم بیارمش
فکر می‌کنم لابد یه بخشیش به خاطر اینه که با آدمایی می‌گردم که منو نمی‌فهمن.همیشه لازم نیست بفهمن آدما.شوخی کردنای ساده و وقت گذروندن و حرف زدن این حرفا رو نداره.می‌دونم خوشحال نبودنم به خاطر این چیزای درونیمه ولی امشب به سرم زد شاید به خاطر اینه که اطرافیان مناسبی پیدا نکردم.راستش یه بخشیش به نظرم واقعا به خاطر اینه که بزرگتر از سنمم.بخش اعظمش هم به خاطر حال بدمه.دروغ چرا وقتی بهم می‌گن بزرگتر از سنمم خوشحال میشم چون یه جورایی «فهمیدن» هم
حقیقتش را بخواهید این دلگیری غروب جمعه غالباً برای من معنا ندارد. یعنی برایم همان‌فدر شیرین و سریع می‌گذرد که ۵ روز تعطیلیِ عید نوروز. یعنی تصور بگنید بعد از ۶ روز کار سخت و زیاد تنها حدود ۱۴ ساعت فرصت دارید تا کمی با فراغ خاطر بیشتری به هر چیزی که دلتان می‌خواهد فکر کنید. حال ممکن است این فکر، فکر به کار باشد، به غم‌هاتان باشد یا اصلا به هرچیز دیگر. مهم این است که با فراغ خاطر است. فرقی هم نمی‌کند که هفت صبح بیدار شوید تا ۱ بعد از ظهر. مجددا ف
حقیقتش را بخواهید این دلگیری غروب جمعه غالباً برای من معنا ندارد. یعنی برایم همان‌قدر شیرین و سریع می‌گذرد که ۵ روز تعطیلیِ عید نوروز. یعنی تصور بکنید بعد از ۶ روز کار سخت و زیاد تنها حدود ۱۴ ساعت فرصت دارید تا کمی با فراغ خاطر بیشتری به هر چیزی که دلتان می‌خواهد فکر کنید. حال ممکن است این فکر، فکر به کار باشد، به غم‌هاتان باشد یا اصلا به هرچیز دیگر. مهم این است که با فراغ خاطر است. فرقی هم نمی‌کند که هفت صبح بیدار شوید یا ۱ بعد از ظهر. مجددا ف
دو روزی میشه که ساعت دیواری اتاق خواب مونده و یه ساعتی عقب افتاده. البته کار می کنه اما هر چند وقت یکبار که میزونش می کنم یک روز صبح پا میشم می بینم که یه ساعت عقب افتاده. حالا نمی دونم به خاطر نامیزون بودن روی دیواره، به خاطر قدیمی بودن، یا واقعا باتریش ضعیف شده. یا شاید هم با من لج کرده.
#فوری۱- ویروس کرونا از ویروس آنفولانزا ضعیف‌تر است؛ یعنی احتمال اینکه افراد به خاطر کرونا فوت شوند، کمتر از احتمال فوت به خاطر آنفولانزا است. مثلا خوب است بدانیم در پاییز امسال ۵۶ نفر در ایران و ۸۵۰۰ نفر در آمریکا به خاطر آنفولانزا درگذشته‌اند.۲ - این بیماری تنها برای افرادی خطرناک است که بیماری زمینه‌ای یا بالای ۵۰ سال داشته باشند. هیچ فوتی در کودکان زیر ۹ سال مشاهده نشده.۳ - حتی در صورت ابتلا به این ویروس، مرگ حتمی نیست! در چین حدود ۱۶ هزار
من دلیل اینکه میخواستم همیشه تنها باشم به این خاطر بوده که 
۱ - قصد ازدواج ندارم ( به دلیل جسمی و آسیب های که از لحاظ روحی دیدم به خاطر این شرایط جسمیم نمیخوام به کسی دیگه ای ضربه بزنم) 
۲ - از وابستگی می ترسم وابسته بشم به کسی!
اما نمیدونم چرا گیر داده ام به پشتیبان خانم مهسا آ و هی بهش پیام میدادم گمونم باید ازش فاصله بگیرم بهتره.
 به‌خاطر آن صبح روشن که نور در کوچه می‌پاشد و لنگه کفش کتانی آویزان از سیم برق در نسیم تاب می‌خورد. به‌خاطر گربه‌ی کوچک پشمالویی که خمیازه‌کشان سرکوچه به انتظار من می‌ایستد. برای چنارهای بلند خیابان که با خم‌کردن شاخه‌هایشان به‌هم سلام می‌کنند. برای گنجشک‌های خاله‌زنک جلوی صف نانوایی. به محله‌ی قدیمی ما و خانه‌های پرقصه‌اش، به روضه‌های خانگی و پیرزن‌های خمیده و قاب عکس بچه‌های دور از خانه و رفته‌ و نیامده‌شان. برای مادرم، برا
چیزی بین غصه و درده که اونقدر خوب نباشی که به دردی بخوری که دوست داشتی می خوردی، ولی خب همینه دیگه.
برو درخشان شو... 
نه به خاطر به دردی خوردن، که این حاصل می شه. ولی به خاطر اینکه به خود ارزشمندت نزدیک و نزدیک تر شی.
 
یاری که دلم خستی، در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد، تا باد چنین بادا.
 
زان خشم دروغینش، زان شیوه ی شیرینش.
عالم شکرستان شد، تا باد چنین بادا.
تورو خدا زود ازدواج کنید,زودم بچه دار بشید.به خاطر خودتون نه,به خاطر بچه‌هاتون زود ازدواج کنید.
وقتی توی چهل سالگی بچه دار میشید,بچه‌تون تربیت بهتری رو دریافت میکنه درست,ولی نتیجه‌اش میشه اینکه توی جوونی تغییر نسل فامیلش رو میبینه,توی سن کم ضعیف شدن, پیر شدن و از دست دادن تک تک عزیزانش رو میبینه.
باهاشون این کار رو نکنید!
گاندی قشنگ میگه:" اگر جرات زدن حرف حق را نداری لااقل برای کسانی که حرف نا حق میزنند دست نزن 
ناپلئون میگوید: "دنیا پر از تباهی است،نه به خاطر وجود آدمهای بد،بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب."
وقتی برنامه های شعبده بازی رو نگاه میکنم متوجه نکته خوبی میشم:" مردم برای کسی دست میزنن که گیجشون کنه، نه آگاهشون !
یکی از تاثیرات خوب بیان روی من این بود که یا کتاب ها دوست شدم البته فقط کتب غیر درسی⁦;-)⁩
به خاطر بسته بودن کتابخانه ها این ایام رفتم اشتراک بینهایت برنامه طاقچه گرفتم
یعنی من شب گرفتم، صبحش پیامک آمد از کتابخانه که به خاطر کورونا و... اشتراک بینهایت طاقچه برای شما فعال شده:/
 
+ راستی یه تخم مرغ دیگه هم پیدا شد، علاوه بر قبلیا:)
دوست داشتن یه ادم مثل نقل مکان کردن به یه خونست . اولش عاشق همه چیزایی میشی که برات تازگی دارن.هر روز صبح از اینکه میبینی همچیز بهت تعلق داره حیرانی.....
بعد به مرور زمان این دیوار ها فرسوده میشن . چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده میشن و میفهمی که عشقت به اون خونه به خاطر زیبایی هاش نیس بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه ....

ادامه مطلب
شنیدید می گن نذارید کسی زیاد تنها بمونه، عوض می شه؟ یا، کسی تا حالا به خودتون گفته «تنهاییتو کش نده، عادت می کنی، سخت گیر میشی.»؟تنهایی طولانی مدت تو رو به خودت نزدیک می کنه. خودتو بهت می شناسونه. مخصوصا قدرت ها و تواناییاتو. و وقتی بدونی نه از دست دادن هیچ چیز تو رو می کشه، و نه نداشتنشون برای مدت طولانی یا حتی هیچوقت، دیگه حاضر نمی شی آرامش، صلح، راحتی فکر و زمانتو از دست بدی. و این به خاطر ترس، انزوا یا نفرت از همه نیست! به خاطر درک تازه ای از
 
همیشه آروز داشتم
اگر دوستانم از من می خواهند دفاع کنند به خاطر حق دفاع کنند نه به خاطر محبت و دوستی.
اگر به من علاقه مندند به خاطر ادای حق باشد نه رحم و شفقت به دوستی دلسوخته و رنجیده.
 
بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 156
احساس میکنم آدم بدیم. به خاطر این که هیچکاری نمیکنم یا حتی کارایی میکنم که به نظر اشتباست از خودم متنفرم. . نمیدونم اشکال کارم چیه. نمیدونم چجوری باید درستش کنم. میترسم ادم مزخرفی باشم به خاطر همین متنفرم از ترس این که مزخرف باشم. 
_شکلات تلخ_ فقط صبحانهبه خاطر هورمون شادی و آنتی اکسیدان
گوشت_فقط ناهاربرای اینکه اهنش جذب شه. وعده شام نباشه چون هضمش اذیت کننده ست و 5 ساعت باید زمان داشته باشه
آجیل_ظهربه خاطر کالری و انرژی ای که داره شبها ممنوعه
پرتقال_میان وعدهبالا بردن سوخت و ساز و متابولیسم
_پاستا_ناهارو صبحانهفیبرش زیاده
گوجه فرنگی _فقط صبحانهسیب زمینی_فقط صبحانهمضر برای وعده ی ناهار و شام به خاطر اینکه 3 برابر بقیه سبزیجات کالری داره
موز_فقط ظهرسیب_فقط صبحپنیر_فقط ص
اگر صاحب یک کسب و کار آنلاین هستید باید آگاه باشید که نباید به یکبار تنظیم و کانفیگ وب سایت بسنده کرد و آن را فراموش کرد. این که آیا وب سایت خود را مرتبا ویرایش می کنید ، یا اصلا نمی دانید ؟ شاید زمانی که وب سایت خود را رها کردید ، تنظیمات وبسایت شما با مشکلی مواجه شود یا یک نفوذ امنیتی باعث از دست رفتن وب سایت شما شود. هر لحظه می بایست در برابر خطرات احتمالی و غیر قابل پیشپینی آماده بود. در این پست ما به نحوه مراقبت از وبسایت در برابر مشکلات احتم
امروز یه دوقلو با باباشون برای مراقبت ۳ سالگی، اومده بودن مرکز بهداشت!
پوریا و پارسا! شیطون و خواستنی...!
موقع ثبت اطلاعاتشون تو سیستم، باباشون گفت که ۲ ساله از خانمش جدا شده! یه لحظه فکرم رفت پیش بچه ها و ناراحت شدم براشون ولی تمام روز داشتم فکر‌ میکردم کدوم بدتره!؟
اینکه وقتی یه سالته مامان بابات از هم جدا شن و تو آرامش بزرگ شی یا با کلی حس و خاطره بد، ۲۵ سالت بشه و تو جواب اینکه چرا با این همه مشکل جدا نشدین بگن به خاطر بچه هام...!نمیدونم...!
شب جای دلتنگیهای ساده ولی زیاد من را ندارد نمیدانم یا دلتنگیهایم مثل من بزرگ شده یا شب گنجایش ندارط سخته اینجور زندگی کردن خدایا مرا به دعاهای کمیل پنح شنبه های مسجد دانشگاه ببخش یااصلابه خاطر روضه های جان سوز آذری ببخش یا اصلا به خاطر این جمله اگر خسته جانی بگو "یا حسین"....دلتنگم برای این زندگی ساده 
 
پ ن:اینو چن وقت پیش نوشته بودم شاید اون موقع دلم بارانی بوده
گرتا تانبرگ دختر مدرسه ای سوئدی ۱۶ ساله به خاطر فعالیت هایش تو اساس بحران اقلیمی و گرمایش جهانی بوسیله سرمشقی بخاطر کنشگری خرد آموزان در سراسر جهان بدل شده است. او به خاطر نقشش در ایجاد جنبش «اعتصاب مدرسه ای تو اعتراض تغییرات اقلیمی» (School strike for climate) درون نوامبر ۲۰۱۸ شهرت دارد.  Fabrizio Bensch/Reuters
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارمبرای خاطر عطر گسترده بیکرانو برای خاطر عطر نان گرمبرای خاطر برفی که آب می شود،برای خاطر نخستین گل هابرای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشانتو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارمتو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بساندک می بینم.بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینممیان گذشته و امروز.از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستممی بایست
شب جای دلتنگیهای ساده ولی زیاد من را ندارد نمیدانم یا دلتنگیهایم مثل من بزرگ شده یا شب گنجایش ندارد سخته اینجور زندگی کردن خدایا مرا به دعاهای کمیل پنج شنبه های مسجد دانشگاه ببخش یااصلابه خاطر روضه های جان سوز آذری ببخش یا اصلا به خاطر این جمله اگر خسته جانی بگو "یا حسین"....دلتنگم برای این زندگی ساده 
 
پ ن:اینو چن وقت پیش نوشته بودم شاید اون موقع دلم بارانی بوده
محبت ها و ارادت ها و تحویل گرفتنهایی که به خاطر امنیت شغلی و منافع شخصی هست حالم رو بهم میزنه...
چطور بعضی دخترها و پسرهایی که به خاطر زیبایی شون یا موقعیت اجتماعی شون یا موقعیت اقتصادیشون یا هر چیزی که باید توی این دنیا گذاشت و رفت بهشون محبت میکنن، اون محبت و توجه رو جدی میگیرن...
چطور بالا نمیارن؟!!!
حالم از بعضی از توجه ها بهم میخوره...
 
اگر در کاری موفق شوی دوستان دروغین و دشمنان واقعی به دست میآوریزندگی کتابی است پر ماجرا هیچ گاه آن را به خاطر یک برگش که از آن راذینیستی دور نیندازجایی در پشت ظهنت به خاطر بسپار که اثر انگشت خداوند روی همه چیز هستهمیشه همه خواستنی ها داشتنی نیست همان طور که همه داشتنی ها خواستنی نیستبه کم نورترین ستاره ها قانع باش زیرا چشم همه به سوی پر نورترین ستارهها دوخته است

ادامه مطلب
وسط چارراه یورش و کینه بودیم، می‌خواستم یقه‌اش را بگیرم بپرسم این لقمه‌های خونین را چه‌طور قورت می‌دهی؟ دیدم بی فایده است. وقتی گیر می‌افتد می‌نالد: به خاطر بچه‌ی مرضیم، کلیه‌ی عفونیم، به خاطر اجبار. در ایام قدرت سینه سپر خواهد کرد: به خاطر اعتقادم، حزبم، ملتم، به خاطر دنیا.
«مرده شور دنیاتان را ببرد که به چاه مبال می‌ماند.»
چاه مبال را بلند گفته بودم شنید، قدم‌هایش را تندتر کرد. اسلحه‌اش از چاک کتش پیدا شد.
از کتاب: عبید بازمی‌گردد
ب
هر سال میگفتم  «happy new year». 
اما امسال می‌گویم  «happy new year».
هر سال، نو شدن سال برایم مهم بود و عامل خوشحالی...
اما امسال... امسال میخواهم فقط لبخند بزنم. نه به خاطر نو شدن سال، بلکه به خاطر اینکه زنده ام، نفس میکشم، حس میکنم، عشق می‌ورزم، دوست داشته می شوم، میرقصم و برای خودم خیال پردازی میکنم...
سال نو مبارک! 
نمیدونم چرا تصمیم گرفتم وبلاگ بزنم!
خیلی وقت بود بهش فکر می کردم...
شاید به خاطر این که میشه طولانی تر نوشت شایدم به این خاطر که تصویر خوبی از کسایی که وبلاگشونو دنبال می کردم در ذهنم ثبت شده و اینو تعمیم به همه اهالی اینجا دادم ولی هر چی که هست امیدوارم این یه کارم هم نصفه نیمه نمونه!
احتمالا الان اگه یه لقب بخوان بهم بدند که صد درصد صحیح باشه فعلا یه چیزه:
 
                                                                پدر نیمه کار رها کردن تکِ تکِ امو
چه چیز تو را به فردی یا مکانی یا گروهی متصل می‌کند؟
تعلق خاطر داشتن؟
چه چیز برای تو تعلق خاطر می‌آورد؟
چه چیز باعث می‌شود که فکر کنی به آن فرد و مکان و گروع تعلق داری و باید جایی از ذهن و خاطرت را به آن اختصاص دهی؟
من به تمام سوالات بالا جواب هم‌زبان بودن و زبان هم را فهمیدن را می‌دهم. 
تو تا زمانی متعلق به فردی هستی که بتوانی حالیِ آن فرد کنی که چه چیز می‌خواهی و هدفت چیست! 
تا زمانی متعلق به مکانی و جایی هستی که زبان و فهم مشترک داشته باشی. ف
حواسم این روزا خیلی پرته . امروز اشتباها یه ساعت زود اومدم سر کار . حالا فرصتو غنیمت شمردم و نشستم پای لپتاپ که بعد از مدت ها توی خلوت یک پست بنویسم :
یک دوستی ازم پرسید چرا ازدواج کنم ؟ اگه ازدواج کنم این توجهم به خدا ، این یاد خدا ، این حضور قلبم توی نماز و ... قاعدتا از بین می ره . یا کمرنگ میشه . گفتم اره قاعدتا همچین اتفاقی می افته . گفت پس چرا این اشتباه رو مرتکب بشم و ازدواج کنم ؟!
بهش گفتم تا وقتی یه فوتبالیست توی زمین تمرینه کار براش سخت نیست .
بسم الله مهربون :)
امتحان غدد خیلی آسون تر از چیزی بود که تصور میکردم، به خاطر همین هممممه ی غرهایی که زدم رو پس میگیرم =))))) الان میخوام به خاطر فارمای تشریحی غر بزنم ^.^
دیشب همش منتظر بودم بیاد روز دختر رو بهم تبریک بگه که نیومد! به خودم گفتم خب شاید فردا میگه، صبح که بیدار شدم پیام هامو چک کردم بازم خبری از تبریک نبود، ناراحت شدم :(
یعنی عالم و آدم تبریک بگن، اونی که باید تبریک بگه و نگه، هیچ فایده ای نداره -__-
+ الهی که بخواین و بشه *_*
اومدن خونتون. از روز قبلش توی فکرم بود که چه کار‌هایی با هم می‌کنیم. ولی نکردیم. همه چیز خیلی پاک و زیبا بود. صبح یه صبحانه ساده، کلی حرف زدن و بازی با دارت. بعد از ظهرش پیتزا و بازم بازی با دارت. همه این پنهان‌کاری ها زیبا‌یی‌های خودش رو داره.
بهت گفتم که دلم می‌خواست که چیکار کنم باهات. بهم گفتی قلبت نامنظم می‌زنه. دوستت دارم چیزی بود که گفتم و میمیرم برات جیزی که تو گفتی.
I have you now. But still...............I will never really have you.
تو رفتی پیش یه مشاور و بهت گفته
امروز به خونه‌ی پدری رفتم. خونه‌ی گرم و قشنگی که کودکی ونوجوونیم توش گذشته. هر بار که میرم سعی می‌کنم هر گوشه‌شو حتی اگه کوچیک و بی اهمیت باشه به خاطر بسپارم با تموم جزییات و حتی نقص‌هاش. این فقط به خاطر سپردنِ  یه تصویر خالی نیست،‌ هر کنجی از این خونه یه  تیکه از خودِ منه. به هر جاش که نگاه می‌کنم -‌علی‌رغم تغییرات زیادی که توی این سالها داشته-‌ یه قاب از خودمو می‌بینم که شاید زمین تا آسمون با من‌ِ الانم متفاوت باشه اما دوستش دارم و می‌
نگو که دوستم داری اما قدرت جنگیدن به خاطر مرا نداری
نگو که عاشق منی اما کشته شدن به خاطر مرا نمی خواهی
نگو که دلت پر از گریه است اما اشکی به چشمانت نمی آید
نگو که شیرینی دوست داشتن را طالبی اما تلخی هایش را نمی خواهی
دوست داشتن، همان جنگیدن است.
جنگیدن، کشته شدن است.
کشته شدن، یتیم ماندن بچه هاست و بی فرزند شدن مادر ها.
تمام شدن، تنها منزلگاه عاشق است.
 
+آنچه کرده ایم، خود می گوید که چه می خواهیم.
 
"آتشِ بدونِ دود/نادر ابراهیمی"
سلام ...
حس آخرای شهریور رو دارم ...
من معمولا آخرای شهریور رو دوست داشتم :))
چون کلا تابستونام هیچ وقت مثل بقیه نمی گذشت و اون قدر ها هم برام جذاب نبود ... و وقتی شهریور داشت تموم می شد معمولا خوشحال بودم ... و بعدش که می رفتیم مدرسه یکی از تنها کسایی بودم که خوشحال بود :))
ولی الان , آخر شهریور ناراحت کنندست ... :)) نه اینکه چیزی تغییر کرده نسبت به اون موقع :)) صرفا بیشتر حسم شبیه به اینه که دیگه شهریوری نخواهد بود که بخواد خوب باشه یا حتی بد :)) 
با اینکه ال
دلم خیلی گرفته....
بدترین چیز تو این دنیا اینه بخاطر یه چی مورد حسادت قرار بگیری و نتونی بگی آهای فلانی من به خاطر همین چیزی که تو داری حسرتشو میخوری  خیلی اذیت شدم اذیت میشم و خواهم شد ...چون اگر هم بگی آبروی خودت میره، به قول دوستی زندگی ما از بیرون دیگران رو سوزانده و از درون خودمون رو...
کی روز خواستگاریش خودش میره خرید میوه انجام میده 
کی روز نامزدیش تنهایی میره کفش میخره تنهایی آرایشگاه میره و تنهایی بر می گرده...(بخاطر فوت پسر عمه م خیلی بی
داشت رقیه رو می خوابوند که گوشیمو بهش دادم و گفتم " دوست داری بخونی ؟ صهبا برگشته [لبخند] " با خوشحالی گوشی رو ازم گرفت و هر چهارتا پستشو یک جا خوند . معلوم بود که خیلی از برگشتنش خوش حال شده .
بچه ها رو که خوابوندیم ، گفتیم بیا از فرصت استفاده کنیم یه کم حرف بزنیم با هم . دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم . همسرم هم حرفی نداشت و با جمله ی " چه خبر ؟ " دوست داشت سر یک صحبت طولانی رو باز کنه . که یک هو گفتم : " خیلی نا امیدم عزیزم ، احساس می کنم هر چی ای
مدتی نبودم و کلید اینجا را به یلدا سپرده بودم. اما حقیقتا امشب بی هیچ دلیلی دلم خواست اینجا بنویسم. اگر از احوالاتم خواسته باشید ملالی نیست جز دوری شما و خستگی و کمردرد! مطمئنا شما از خیلی چیزها خبر ندارید! مثلا خبر ندارید که خستگی ام به خاطر ساییدن کف و دیواره های حمام است و کمردردم به خاطر سه طبقه بالا آوردن یخچال 30 فوت است! یا خبر ندارید خدا دستمان را گرفت و همه چیز را برایمان جور کرد که شب عید در خانه خودمان باشیم و همین الان از خانه خودمان ب
بسم الله الرحمن الرحیم
حالم گرفته بود شاید به خاطر تگرگ و خسارات بی شمارش به کشاورزا شاید به خاطر روزهای پایانی ماه عزیز شاید به خاطر بندهایی که هنوز در این ماه نتونستم خودم رو ازشون نجات بدم شاید به خاطر نگرانی هایی که دارم شاید بخاطر گذر عمر مثل برق ...
نمیدونم نمیدونم بلاخره الان دلم گرفته و باید با مسکنی هرچند موقتی حالم رو خوب کنم تا دوباره با انرژی به رمضان برگردم و روزهای پایانی این ماه رو به بطالت نگذرونم
که تقریبا غیر قابل جبران هست.
یه زمانی فکر می‌کردم وبلاگ دلستون رو تا آخر عمرم دارمش. اما الان به این نتیجه رسیدم که هر چیزی آغازی داشته باشه حتما پایانی هم خواهد داشت.
شاید اگر کل مطالب رو بخونید هم چیزی دستگیرتون نشه، اما دلستون روی زندگی من تاثیرهای بزرگی گذاشت. اما الان دیگه روح و رمقی نداره.
نه به خاطر نوشتن در کانال یا اینستاگرام و امثالهم، نه به خاطر وضعیت نه چندان جالب وبلاگ نویسی این روزها، نه به خاطر حال بد این روزهام و نه به هیچ کدوم از دلیلای مشابه اینا.
من از ا
میتوان خیلی راحت خاطرات آدم های ساده را تغییر داد.
اگر چندبار زیر گوششان دروغی بخوانی و وانمود کنی که حقیقت همان است که تو میگویی، خاطراتشان را ( فقط به خاطر تو ) عوض می کنند، اشک هایشان را به دست فراموشی سپرده، رنج هایی که کشیده اند را به دست باد می سپارند و همان تصویری را در ذهنشان می سازند که تو میخواهی.
آدم های ساده را خیلی راحت می توان گول زد.
مایه اش یک زبان چرب و نرم است که خامشان کند و تا ابد مریدت شوند.
و چه قدر این آدم های ساده زیادند. آدم
کاش ب جای اینکه خعلی آروم اون مشکلاتی رو ک باهم داریم بزنه تو صورتم و اخلاقش بد بشه و عصبانی بشه و نشه باهاش حرف زد، بهم میگفت نگار، من میدونم ک تو میفهمی و تو هم داری تلاشتو میکنی، ولی الان زمان مناسبش نیست. میدونم ک در همون لحظه یکم ناراحت میشدم و دیگ چیزی نمیگفتم، ولی یکم ک روش فکر میکردم حالم بهتر از چیزی ک الان هست می‌بود و ب راحتی قبولش میکردم.
یکم حس گمشدگی دارم. نمیدونم از کجا باید شروع کنم و تقریبا کلی کار رو سرم ریخته و من راکدِ راکد ام
بعضی وقتا مثل همین الان، حس می‌کنم همه‌ی این حس بد من از این میاد که از قضاوت شدن توسط آدمایی که می‌شناسم می‌ترسم. در واقع می‌ترسم اونا هم مثل من فکر کنن و من رو محکوم کنن و کارهام رو احمقانه بدونن. 
بعد فکر می‌کنم شاید خودمم باید یه تجدید نظری بکنم و این قدر قاضی نباشم.
 
 
کلا توو یک دقیقه، انرژیم خالی شد. به خاطر چی؟ به خاطر دو تا جمله که بین دو نفر دیگه رد و بدل شده. و ذهن خودم که خیال‌پردازی می‌کنه و از قضاوت شدن می‌ترسه. این چیزا نباید م
"آزادی" به نظرم مهم‌ترین داشته‌ی بشره که نباید ازش محروم بشه، با هر توجیهی که بخوان مانعش بشن.
تو اولین دلیل مبارزه من بودی، برای تو با همه می‌جنگم، با همه‌ی شرایط می‌جنگم که مانعی در راه رسیدنم به تو وجود نداشته باشه.
من در مقابل تمام چیزایی که مانع رسیدن من به تو بشن خواهم ایستاد.
قول میدم نذارم دیگر افکار بد به سراغم بیان
قول میدم دیگه صورت مسأله رو پاک نکنم
قول میدم مبارزه کنم
به خاطر تو
و به خاطر خودم
اللهم عجل لولیک الفرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج تو خورشید،من زمین!این کسوف و خسوف بینمان را بردار...میخواهم این شب جمعه ای دورت بگردممن همان کلاغ آخرقصه ام که به خانه اش نرسید و توهمان(یکی بود)اول قصه هایی و در پاسخ سوال"خانه دوست کجاست؟"دل داد میزند کربلا و اشک خاک را گِل میکند...سلامی از کلاغ روسیاه به درمان تمام غصه هاالسلام علیک یااباعبدالله❤امشب شب جمعه عجب حال و هوایی دارد حرم...تمام فرشتگان دورت طواف میکنند،تمام انبیا اومدند به حرمت و ماد
من خوابی دیدم.در آن خواب یک سال زندگی کردم.در آن خواب تو بودی.همانطور که در بیداری‌ام هستی.تنها با یک تفاوت، تو دوستم داشتی و من هم دوستت داشتم.
عجیب است.در بیداری ما دو غریبه‌ای آشناییم که گاهی نگاهمان در هم‌ گره می‌خورد و در دنیای خواب ما هم دیگر را دوست داشتیم.
بعد از بیداری طول کشید تا به خاطر بیاورم دنیای واقعی کدام است.در خواب و بیداری دست و پا می‌زدم و گیج بودم.
در آخر با تلخی به خاطر آوردم.واقعیت دنیایی‌ست که نه تو مرا دوست داری و نه م
نمی دونم چرا خیلی چیزی به ذهنم نمیرسه . شاید چون انتخابِ خیلی چیز ها دست من نبوده و دست تقدیر زندگیم رو شکل داده . همون دستی که من رو در جوار امام رضا به این دنیا آورد . همون که تعیین کرد که یک شیعه ی دوازده امامی باشم . همون که من رو به دبیرستان آینده سازان برد و با دوستانی آشنا کرد که باعث تغییر مسیر زندگی من شدن . همون دستی که روشنا رو به عنوان اولین و آخرین گزینه سرِ راه من قرار داد . همون دستی که به من اشاره کرد و دستور هجرت داد ... همون دستی که ...
ناهار آبگوشت بود.ته کاسه رو سر کشیدم.همونطور که سرم رو به همراه کاسه آوردم پایین، دیدم چهارچشمی داره نگاهم می کنه.خندیدم.‌ از اون مدل خنده هایی که از سر تعجب روی صورتم نقش می بنده.با صدای بلند گفت حلالت! من هیچ وقت این کار رو نمی کنم. فکر می کنم زشته و بقیه نگاهم می کنن!گفتم اسمت چیه؟!گفت احمد.گفتم ببین احمد، همه این دانشجوها فردا منو فراموش می کنن. حالا فردا نه پس فردا. دیگه ته تهش سال دیگه یا اصلا ده سال دیگه. اونوقت من می مونم و این ذهنیت اشتبا
چیزی از بازگشت ژانت و مارتین به پناهگاه نگذشته بود که ژانت برخلاف روزهای پیش بدون تکاندن برفها از روی پوتین و یونیفرمش گوشه ای از پناهگاه درازکش روی زمین افتاد و انگار که انگیزه روزهای قبل را دیگر نداشته باشد، بدون مخابره هیچ پیامی بخواب رفت.موهای طلایی ژانت زیر تابش اولین اشعه های خورشیدی که حالا پس از سه روز بارش مداوم برف طلوع کرده و خود را از لابلای سوراخهای ترکش خمپاره نازیها به داخل پناهگاه رسانده بودند، می درخشید. رقاصی نور باری از د
 
بیشتر آدما دوست ندارن توی تنهایی بمیرن. چی از این خودخواهانه تر؟ چی از این مضحک تر؟ کنارِ دیگران زندگی میکنی، اونا رو به خودت وابسته میکنی، آدما دوستت خواهند داشت و بعد، کنارِ اونا می میری. زنده ها؟ رنج می کشن، اشک میریزن، به خاطر نبودنت، به خاطر نداشتنت ناامید میشن از زندگی و تو کجایی؟ 
زنده ها مجبورن برات مراسم ختم و یادبود بگیرن و با چشمایی که اشکاش خشک شده ببینن که عده ای به بهانهء تسکین اونا دور همدیگه جمع میشن و حرف میزنن و میخندن. زند
چگونه لغات زبان انگلیسی را به خاطر بسپاریم ؟
دانلود جزوه چگونه لغات زبان انگلیسی را به خاطر بسپاریم ؟، در قالب فایل pdf. در این فایل من روشی که خودم برای موفقیت در زبان انگلیسی استفاده کرده ام ، با شما به اشتراک می گذارم . من رتبه 292 تجربی و رتبه 27 منحصرا زبان هستم در سال 1397 ، دانشجوی دکتری حرفه ای داروسازی در دانشگاه سراسری علوم ...

 
 
من، روی مسائل جنسی حساسم. وقتی حرفش می‌شه، گوشم تیز می‌شه.
من، انسانم. انسان، نسبت به چیزی که ازش منع شده، حریص‌تره.
من، از این که خیلِ کثیری از کسایی که کوچیک‌تر از منن رابطه‌ی جنسی رو تجربه کردن و عشق و حال می‌کنن، ناراحتم. بخشیش به خاطر این که خودم تا حالا انجام ندادم، و بخشیش به خاطر این که بی‌قید و بندی رو ظلم به همسران آینده‌شون می‌دونم (که خودمم ممکنه قربانی باشم).
گاهی، حس می‌کنم از همه چی متنفرم. از خودم، از دور و بریام، از مردم، ا
پیش‌تر فکر می‌کردم مرده‌ام. فکر می‌کردم کفِ مرکزی ترین نهان‌گاهِ جسمم، جسدی بوگرفته از قرن‌ها رها شدَه‌ست از روشنا یی که در خردسالی ذبح شد. از وقتی یادم می‌آید، این‌طور بود. از وقتی یادم می‌آید، می‌دانسته‌ام حالم خوب نیست و وقتی می‌دانی حالت خوب نیست که زمانی را زنده بوده باشی، زمانی را حالت خوب بوده باشد و آن را به نحوی به خاطر داشته باشی. درست به خاطر نیاوردم هرگز اما جای احساساتِ خوب را من از بس خاراندم، زخم شد.
حالا اما مدتیست که
گاه از مردم رای‌گیری می‌کنند تا رای مردم را از ایشان بگیرند، دستگیر کنند، اخراج کنند‌. بعد از انتخابات کُن فَیَکُن می‌شود، به آن که برنده نمی‌شود می‌گویند برنده باش و برنده می‌شود. روی خوش زندگی به بنده‌ی سلطان چند روزیست، روزیِ او به یک ترشرویی صاحب این بندگی بند است. این داستان کهنسال ده ساله‌ی ماست، ناز شست آن قماربازی که دست آخر همه چیزش را به خاطر خلق ببازد و دل مردم را ببرد. باید آن قدر خوب زندگی کرده باشی، آن قدر به خاطر سوار مردم
چشم‌هایش از شوق برق می‌زد :
- ما در آن سال‌ها چینی‌آلات از روسیه می‌آوردیم . چینی‌آلات و برنج‌آلات . نفت هم می‌آوردیم ‌. در مملکت ما هنوز نفت یافت نشده بود . از این طرف کشمش و بادام می‌بردیم ، از آن طرف اینجور اجناس می‌آوردیم . پارچه هم می‌آوردیم . قافله‌ها همیشه در راه بودند . راه آزاد بود . بعد که آنجا بلشویکی شد مرزها را بستند . خوب ، خوب خاطر جمع . خاطر جمع . حالا چای را درست می‌کنم .
پیرخالو میان حرف‌هایش بیخ دیوارِ سکو ، کنار اجاق نشست و
آلبوم جعبه گل حدود 200 تصویر هست که برای زیباتر شدن و آسودگی شما، اون را به صورت ویدیویی زیبا همراه با موسیقی ایجاد کردم
و اکنون به صورت 3 فایل مجزا اماده دریافت است.
آلبوم جعبه گل شامل 3 بخش است:
بخش 1 : تصاویر جعبه گل های ساده مستطیل شکل
بخش 2: تصاویر جعبه گل های قلبی
بخش 3: تصاویر متنوعی از جعبه گل ها
 
نکته:به خاطر امنیت کار، مجبور شدم کارم را قفل گذاری کنم. به همین خاطر فقط بر روی لپ تاپ و کامپیوتر قابل اجراست.
لطفا بعد از دانلود، فایلها را فقط روی
✍ سلاخی ۲کودک به خاطر شباهت به پدرشان
⬅️ مادر آمریکایی دو فرزندش را به خاطر شباهت زیاد به پدرشان با چاقو سلاخی کرد.
◀️ بر اساس گزارش پلیس، متهم پس از این جنایت دردناک با تماس با اداره پلیس به جنایت بی رحمانه اش اعتراف کرده و مدعی شد که دو فرزندش را به خاطر شباهت زیاد به پدر خیانت کارشان به قتل رسانده و انگیزه اش برای این قتل دردناک فراموشی چهره پلید همسرش بوده است.
◀️ پس از انتقال اجساد به پزشکی قانونی متهم دستگیر و در اداره پلیس به قتل فرز
«من خود را دوست دارم، روی خود کار می‌کنم و خودسازی می‌کنم تا بتوانم با تمامیت و سرشار بودن خود به تو نزدیک شوم. من از خود مراقبت می‌کنم تا تو مجبور نباشی این کار را برای من انجام دهی. با سرشار بودن است که می‌توانم به خاطر تو خود، هدایا، محبت و تلاشم را بخشش کنم. من تنها کسی هستم که عهده‌دار خود و در نهایت مسئول خود و سلامت خود هستم. از این رو من به عنوان مباشرِ بزرگ‌ترین موهبتی که به من ارزانی شده است، یعنی زندگی‌ام، باید مراقبِ سلامت جسم، آ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها